براي پي بردن به اين مشكل تاريخي، كه چرا در خلال هزار و چهارصد سال گذشته، تعداد فرودهاي تاريخيمان بسيار بيشتر از فرازها بودهاست، راهي به غير از مرور تاريخ نداريم. مردان و زنان تاريخساز، در لحظهاي كه حركتي را ميآفرينند، شايد ندانند كه ابعاد آن در آيندة نسلهاي بعد، چقدر گسترده و دورانساز خواهد بود و پر واضح است كه تنها گذر زمان ميتواند درستي و نادرستي تصميمات آنان را مشخص كند.
از آنجا كه قدرت تصميمگيري سياسي - به خصوص پس از حملة اعراب- به كلي به دست مردان افتاد، شايد سخني گزاف نباشد كه بگوييم اغلب فرودها و سقوطهاي تاريخيِ اين هزار و چهارصد سال، به دست مردان شكل گرفته است. اما اگر به اندك فرازهاي تاريخ معاصر كشورمان نگاهي بياندازيم، درايت و شهامت زنان تاريخساز بسيار خودنمايي ميكند. به عنوان مثال در كتب و مقالات بسياري كه دربارة تاريخ معاصر ايران نگاشته شده، آنجا كه به پديدة كشف حجاب اشاره ميشود، اغلب اين تصميم رضاشاه پهلوي را الگوبرداري از تركيه يا از سرِ ديكتاتور مآبي ميدانند، اما چه كسي ميتواند انكار كند كه در همان زمان، زناني بودهاند كه با نمايش درايت و تواناييهايشان شاه را به سوي چنين تصميمي سوق دادهاند. رضا شاه پهلوی در ۱۷ دی ماه ۱۳۱۴ زمانيكه کشف حجاب را رسما اعلام ميکرد، در مراسمی که در جشن پایان تحصیلی دختران، در دانش سرای مقدماتی تهران برگزار شد، سخنانش را چنین آغاز كرد:
«بی نهایت مسرورم که میبینم خانمها در نتیجة دانایی و معرفت، به وضعیت خود آشنا و به حقوق و مزایای خود پی بردهاند...»
جملاتِ آغازينِ سخنراني، نشان ميدهد كه رضاشاه پهلوي از خواست زناني پيروي ميكرد كه از ابتداي جنبش مشروطه، به هر وسيلهاي براي حضور در عرصههاي علمي و هنري و سياسي و فرهنگي كشور تمايل خود را اعلام كرده بودند و شاه به موقع صداي آنان را شنيد و به كمكشان شتافت.
به عنوان نمونه، خانم عالمتاج قائم مقامي- نبيرة ميرزا ابوالقاسم قائم مقام، وزير دورة قاجار- شاعري بود كه در سال ۱۲۶۲ در فراهان به دنيا آمد كه در زمان فرمان كشف حجاب، شاعري جوان و نوپا نبوده است. او در آن زمان پنجاهو دو سال از عمرش گذشته و دوران مشروطه را تجربه كرده بود. شايد بتوان او را اولين بانوي معترض به نابرابريهاي جنسي و به قول امروزيها شاعر فمنيست ايراني به شمار آورد كه گفت:
قيد عفت قيد سنت قيد شرع و قيد عرف
زينت پاي زن است از بهر پاي مرد نيست
همچنين در جايي ديگر ميگويد:
مرد اگر مجنون شود از شور عشق زن رواست
زانکه او مرد است و کارش برتر از چون و چراست
لیک گر اندک هوایی در سر زن راه یافت
قتل او شرعاً هم ار جایز نشد، عرفاً رواست
بر برادر، بر پدر، بر شوست رجم او، از آنک
عشق دختر، عشق زن، بر مرد نامحرم خطاست
به عنوان نمونهاي ديگر، در سال ۱۳۰۳ يعني يازده سال پيش از فرمان كشف حجاب، قمرالملوك وزيري نخستين كنسرت خود را- آنهم بيحجاب- بر صحنه برد و فرداي آن روز، به دليل همين بيپروايي، مورد توبيخ نظميه قرار گرفت و از او تعهد گرفتند تا ديگر بيحجاب كنسرت اجرا نكند. اين نشان ميدهد كه او پيش از اين با مقاومتهايش جامعه را با آواز خواندنِ زنان آشتي داده بود ولي هنوز موضوع بيحجابي موردي بود كه زنان بايد در راهش تاوان ميدادند.
پس از فرمان كشف حجاب، پروين اعتصامي به عنوان نمونة زناني كه از نابرابري موجود رنج ميبردند در اشعاري سرود:
زن در ایران، پیـش از این گویی که ایرانی نبود
پیـشهاش جز تیرهروزی و پریشانی نبود
زندگی و مرگش اندر کنج عزلت میگذشت
زن چه بود آن روزها، گر زان که زندانی نبود
کس چو زن، اندر سیاهی قرنها منـــزل نکرد
کس چو زن، در معبد سالوس قربانی نبود
در عدالتخانهی انصاف، زن شاهد نداشت
در دبستان فضیلت، زن دبستانی نبود
دادخواهیهای زن میماند عمری بیجواب
آشکارا بود این بیداد، پنهانی نبود ...
و در ادامه در انتهاي همين شعر ميسرايد:
خسروا، دست توانای تو، آسان کرد کار
ورنه در این کارِ سخت امید آسانی نبود
شه نمیشد گردر این گمگشته کشتی، ناخدای
ساحلی پیدا از این دریای طوفانی نبود
باید این انوار را پروین به چشم عقل دید
مهر رخشان را نشاید گفت نورانی نبود
اين سرودة پروين اعتصامي نمونهاي بارز براي آن دسته از تاريخدانانِ مغرض است كه مدعي هستند فرمان كشف حجاب، فرماني خودسرانه و بيتوجه به اجتماع بوده است. پروين نمونة زناني است كه در همان دوران از اين نابرابري به ستوه آمده بودند و - به قول خودش - نگاه ابزاري و دينيِ سالوسان مذهبي به زنان را برنميتافتند و رهايي از آن گرفتاريِ تاريخي را – آنهم يك شبه- در خواب هم نميديدند. براي همين بود كه وي– كه حتي رژيم اسلامي هم نتوانست او را جيرهخوار دربار بنامد- شاه را براي چنين تصميم شجاعانهاي مدح كرده است.
اما سلسلة حركتهاي تساويجويانه و آزاديخواهانة زنان پس از كشف حجاب، گسسته و رها نشد؛ بلكه با شتاب و ابعادي گستردهتر در عرصههاي زندگي و حتي هنري ادامه يافت. اگرچه بسياري از بيهنران و حتي روشنفكرانِ زير نفوذ مذهبيون، غافل از جنبههاي هنري و فرماليستي، اجراي نمايش عريان در جشن هنر شيراز را حركتي زشت و نكوهيده قلمداد كردند، اما نبايد به لجن پاكنيهاي آنان تن دهيم و همچنين نبايد فراموش كنيم كه در اجراي شجاعانة آن نيز پاي زناني شجاع در ميان بوده است؛ بازيگرانِ آن نمايش و فرح ديبا به عنوان مسئول برگزار كنندة مراسم.
همزمان، در زمانيكه همه تصور ميكردند حال كه كتابهاي سارتر را خواندهاند، پس حتماً روشنفكر هم شدهاند، فروغ فرخزاد درخشيد و خط بطلان بر اين خيال واهي كشيد. او برگي به همة برگهاي زنان پيش از خود افزود و به انسانهايي كه هنوز چشمهاشان خيره به پلههاي غرفههاي عاج در بهشت باز مانده بود و پرواي دوزخ داشتند و هنوز افسانة آخرت همچنان آنان را به سوي سر به سجاده نهادن ميكشاند، هشدار داد تا دست از خرافههاي مذهبي بردارند و به آزاديِ تن و ذهن روي آورند. فروغ خطاب به آنان سرود:
چه گريزيت زمن؟ چه شتابيت به راه؟
به كه خواهي بردن، در شبي اين همه تاريك، پناه
مرمرين پلة آن غرفة عاج، اي دريغا كه زما بس دور است
لحظهها را درياب، چشم فردا كور است
نه چراغياست كه از دور نمايان است
شايد آن نقطة نوراني، چشم گرگان بيابان است!
و در ادامه ميسرايد:
مِي فرو مانده به جام، سر به سجاده نهادن تا كي؟
او در اينجاست نهان، ميدرخشد در مِي.
گر به هم آويزيم، ما دو سرگشتة تنها چون موج
به پناهي كه تو ميجويي خواهيم رسيد، اندرآن لحظة جادوييِ اوج
در آن روزها اين شعر فروغ، دست كمي از عريان شدن در انظار نداشت. فروغ در قالب هنرش و با واژههايش اين عرياني را به نمايش گذاشت. با همين سرودهها بود كه فروغ، حتي بين شعرا و روشنفكراني كه سارتر و نيچه را هم خوانده بودند، جايي نداشت و اغلبِ آنها- كه بسيار هم خود را آوانگارد و پيشرو ميدانستند- فروغ را طرد كردند و اين موضوع، حكايت از واقعيتي تلخ داشت كه آن تلاشِ تساوي جويانه، هنوز به مقاومت و جانفشانيِ بيشتر نياز دارد. تأسف بار تر آنكه با وجود اينكه فروغ هشدار داده بود:
«شايد آن نقطة نوراني، چشم گرگان بيابان است!»
اما شوربختانه بازهم جامعه و حتي اغلب شعرا و نويسندگانِ هم دورانِ فروغ از فشار پنبهها، گوشهايشان آزرده نميشد و سرانجام در سال ۵۷، باغي پر از گلِ كاغذين روييد كه به هيچ كجايش نميشد حتي قباي ژندهاي آويخت. اما دريغ كه صدايي را كه رضا شاه به درايت شنيد و با شهامت در جبران اين نابرابري كوشيد، ۴۳ سال بعد در انقلاب اسلامي، ناشنيده گرفته شد و زن را دوباره به قعر دوران طلايي صدر اسلام فرستادند.
در اينجا باز هم بد نيست كه اين جمله را دوباره تكرار كنم كه تنها گذر زمان درستي و نادرستيِ حركتهاي مردان و زنان تاريخساز را نشان ميدهد. گذر زمان نشان داد كه عالمتاج و قمر و رضاشاه و پروين و فروغ و همة زنان و مردانِ برابري خواه، در آن روزها به درستي عمل كردهاند. براي راستي آزماييِ اين بزرگان همين بس كه وضعيت امروز زنان كشورمان را با افغانستان و يا پاكستان كه نام جمهوري اسلامي را بر خود دارند، مقايسه كنيم. امروز برخلاف هشدارهاي فروغ، از به تحقق پيوستن روياي سجاده نشينان يا آن دسته از روشنفكران كه دل در گرو سجاده نشينان داشتند، سي و سه سال ميگذرد و هنوز اين عريان شدن براي برابري طلبي و آزادي خواهي ادامه دارد. اينبار گلشيفته اين پرده را كنار زد و آشكار كرد كه هنوز برخي از سجاده نشينان از خوابهاي طلاييشان بيدار نشدهاند. چه آنها كه او را به بي عفتي متهم كردند و چه آنها كه گلشيفته را براي جنبش سبز مضر دانستند و چه آنها كه گفتند او را رها كن و به زندانيانِ سياسي بچسب، همه در يك زمينه با هم مشترك بودهاند:
«پيش از آنكه پيام گلشيفته را درك كنند، اين اقدام او را از منظر جنسي نگريستهاند»
در صد سال اخير، حركتي را كه عالمتاج و قمر آغاز كردند، به دست فروغ، در قالب كلماتي محترمانه و هنرمندانه به اوج رسيد؛ ولي ما از دركش عاجز بودهايم و امروز، گلشيفته به ناچار همان حركت را علنيتر و بيپروا تر ادامه داد تا براي انتقالِ اين پيامِ نه چندان پيچيده، حتي واژهها نيز واسطه نباشند؛ تا شايد پنبهها را كه بيش از هزارهاي در گوشمان جا خوش كردهاند، بيرون آوريم و بپذيريم: مادامي كه به آزاديِ تن نرسيدهايم، سخن از آزادي انديشه گزافهاي بيش نيست.
-------------
مطالب بلاگستان و کلیه مطالب رسیده از اعضا، معرف دیدگاه شخصی نویسندگان است نه سایت خودنویس.