
و اولویتمان منافع ملی باشد و به عبارت ساده گول نخوریم،خواندیم، بحث کردیم، تحلیل کردیم تا موقع عمل فرا رسید؛«انتخابات ۸۸» باتمام قوا شرکت کردیم راضی به اصلاحاتی بودیم که باعث فروپاشی سیستم نشود،
ما انقلاب نمیخواستیم!
همواره این موضوع را از ذهن میگذراندیم که اشتباهت پدرانمان را نکنیم
ولی نتیجه چه بود ...دهانی پرخون!
باز کم نیاوریدیم باز خیابان، باز کتک، باز گاز اشکآور، باز بازداشت و درنهایت زندان!
شما به من بگویید چه کنم؟
میگویند راه پیروزی استواریست، در طی سالیان گذشته هزاران جوان مثل من وارد عرصه اجتماعی شدند به امید تغییر شرایط.
حال آنکه راه تغییر شرایط از تغییر شکل سیاسی میگذرد و ما هم گام در این راه نهادیم، طی این سالها همیشه سعی کردیم بازیچه افکار نشویم...
و در زندان آنچه نباید دید.
حال در آنجا چه گذشت براین جماعت همگان میدانند، و بعداز آن هرچه فریاد زدیم ای جماعت متحد شویم و یک بار برای همیشه این غده سرطانی را درآوریم، برای همیشه اما دوستان دیگر نفس کم آورده بودند چون هرچه کوبیدیم بر در بسته بود، تعداد زیادی از همین نسل مجالی برای ماندن نداشتند و آوارهی غربت با مصیبتهایش شدند و هزار افسوس بر دل که ای کاش میشد، و در خارج ایران که چه افسوسها که ما چه داریم و اینها هیچ و اینها از هیچشان همهچیز و ما از همه چیزمان هیچ!
و تلاش کردیم که باز دور نشویم از اصل خویش و پایمردی کنیم در هدف اما هیچکس به صدای نسل ما اهمیت نمیدهد آدمهای سرشناسشان یا مال ۴۰ساله پیشن و یا سخنوران دولتی پیشین که باز به آنها احترام گذاشتیم و میگذاریم.
اما در این دوسال اخیر هیچکس حرف دل ما را بر زبان نیاورد و ما ماندیم و همچنان خون دل.. که ای جماعت این نسل ما بود که در خیابان بود این نسل ماست که خواهان تغییر است و گرنه پدران ما هرچند آششان شور شده و به مزاج خودشان هم دیگر سازگار نیست اما باز راضی هستند چرا که خود پختند.. و اما ما که یا آوارهایم یا درگیر دانشگاهیم یا پیدا کردن کار یا خانه یا هزاران بد بختی دیگر چون هنوز جایگاه اجتماعیمان محکم نیست کسی هنوز به قول معروف داخل آدم نمیداند و صد افسوس که ما هم اکنون نیاز به پرو بال داریم؛ چرا که فردا عقدهای بیش از این دوران به دلم بیش نمانده..
حال هی جمع شوید فقط حرف بزنید و ما هم نگاه! کی این نیز بگذرد و این نسل ما هم بسوزد به مانند قدیم...که گوی رسمیست در زادگه من. و جالب است که نتیجهی فریادهایمان را تازه بینند بزرگان، که حال ماییم که به آنها میخندیم و میگوییم دیدید ما راست میگوییم هرچند این خنده از صد گریه برای ما درد آورتر است..
ولی کماکان ما ماندهایم و سوال بزرگی که در این شرایط چه کنیم...؟
-----
مطالب بلاگستان و کلیه مطالب رسیده از اعضا، معرف دیدگاه شخصی نویسندگان است نه سایت خودنویس.