
هر بار خبری از سعید ملک پور میشنوم، دلم میلرزد، میترسم خبر آمده باشد که او هم اعدام شد. دچار حالت تهوع میشوم از اینکه چطور زندگی انسانها یک شبه و دقیقا یک شبه زیر و زبر میشود. به همسر سعید فکر میکنم که چه میکشد و چه حالی خواهد داشت اگر خبر اعدام را بشنود. هیچ وقت رفتار خودمان و به خصوص حقوق بشریها را نفهمیدم. برای فهمیدن خودمان، ذهنم عادت دارد که رفتارمان را دنبال کند، بالا و پایینها را، و بعد الگویی بسازد. اما نمیدانم که چرا در همچین زمینههایی، رفتارما چنان شکست ساختاری دارد که قابل درک نیست برای من!
نمیفهمم که کسانی که بر اعمالشان آگاه بودند و میدانستند در چه راهی قدم میگذارند و الان در زندان هستند، احتیاج به اطلاعرسانی فوری وکمک دارند یا بچههایی که ناخواسته و با یک جوی وارد گودی شدند و زندان رفتند و بلکه پای چوبه دار، یا آدمهایی که حتی اگر جرمی هم مرتکب شده باشند، مجازاتشان با جرمشان همخوانی ندارد؟! اصلا مگر نمیگوییم و مدعی نیستیم که اعدام غیر انسانی است؟ پس چه فرقی میکند که چه کسی و با چه جرمی؟ نمیدانم چرا برای نشان دادن رگ حقوق بشری مان باید فقط از آدم معروفها حمایت کنیم و یا کسانی که به نظر ما کاری نکردهاند که با حمایت از آنها خدایی نکرده آبروی ما برود.
داشتم در بالاترین وول میخوردم، کنار خبر تایید حکم اعدام سعید ملکپور، خبرهایی بود مثل لخت شدن یک مرد و زن دیگر. حالا یکی یک کاری کرد، همه حواسها هم به جای دلار و زندانیان سیاسی رفت سراغ آن حرکت، بحث هم شد از دید حقوق فردی و اجتماعی و تاثیراتش، خیلی هم خوب! لخت شدن بقیه را الان کجای دلم بگذارم؟ گیرم این حرکت اصلا، تابو شکنی است و خوب است و انقلابی، و باید حمایتش کرد. آیا جان یک انسان از این تابوشکنی و لخت شدن ما در کشورهای آزاد و نه در ایران(!)، کم ارزشتر است؟
سکوتمان در برابر اعدام قریب الوقوع سعید ملک پور را کجای دلم بگذارم؟
یکی به من بگوید، من اگر لخت شوم، سعید ملکپور از چوبه دار دور خواهد شد؟
-------------
مطالب بلاگستان و کلیه مطالب رسیده از اعضا، معرف دیدگاه شخصی نویسندگان است نه سایت خودنویس.