
انقلابهای مخملی یل رنگی جریانهای پسا مدرنی هستند که به نوعی بصورت نرم و هوشمندانه دولت را سرنگون میکنند بدون نیاز به کوچکترین خشونت و در گیری.هنگامیکه در اواسط دهه ۶۰ میلادی مردم شروع به اعتراض به حکومت حاکم بر چک و اسلواکی کردند. این مساله سبب شد تا حزب کمونیست دست به اصلاحات سریع زده و الکساندر دوبچک را که یک اصلاحطلب بود با تغییراتی در ساختار سیاسی رژیم حاکم توانست با گریزی به پوپولیسم نظر طبقه کارگر را بر انگیزد. ولی این گونه اقدامات سبب شد تا دولت اتحاد جماهیر شوروی خطر گسترش این گونه اصلاحات را به سایر ممالک محروسهاش احساس کند و شروع به تحریک عوامل خود در داخل حزب کمونیست پراگ نمود تا با این گونه تغییرات مبارزه کنند. دقیقا همانند سیستمی که در جمهوری اسلامی پیاده شد و اصلاحات ساختار سیاسی سبب شد رهبری رژیم و دولت در سایه این خطر را که شاید گریبان برخی از مبانی فکری انقلاب اسلامی را نیز داشت در بر میگرفت در یابد و به تقویت جناح مخالف اصلاحات چه در زمان خاتمی و چه در زمان احمدینژاد به پشتیبانی جناح اصولگرای مطلق بپردازد. حال اینکه همانند چک و اسلواکی بر عکس مجارستان و سایر بلوک شرق اقبال به سمت کومنیست حاصل قیام مردمی بود که در ایران نیز این قرینه به عینه با رنگ و بوی اسلامی پا به عرصه گداشته بود.اما بهار پراگ و دوران اصلاحات در چکسلواکی دوامی نیاورد و برژنف با حمله نظامی صدای ملی را در چکسلواکی خفه کردند همانطور که میلان کوندرا در رمان سبکی تحمل ناپذیر خود تعریف میکند، آدمی عینا شکنجهها و تجاوزات و حملات رژیم جمهوری اسلامی را در متابی که مربوط به وقایع اروپای شرقی کمونیستی میبیند.
در این مبازات مردمی و نافرمانیها باز هم شاهد هستیم که اصلاحات و نیاز به تغییر ساختار حکومت از درون رژیم پا به عرصه میگذارد یعنی دگردیسی سیاسی منوط به تغییر ایدئولوژیک حاکمان خرد جهت جلوگیری از خوراک شدن جهت حفظ ساختار نامتعادل رژیم های توالیتر میباشد.البته نمونه بارزتر این گونه انقلابات نرم را میتوان قبل از چک در پرتقال و تحرکی که برای سرنگونی سالازار شد و وازه های نرم و لطیفی چون میخک و... را وارد ادبیات سیاسی خشن آن زمان اروپا و غرب نمود.
بهار پکن نیز که امتحان بهار چکسلواکی برای مبارزه باسیستم بسته کمونیستی مائو بود در سال ۱۹۸۹ با به خاک و خون کشیدن بسیاری از جوانان چینی در میدان تیان آمن که خواستار بازهم اصلاحات و احقاق حقوق سندیکایی و انسانی خود بودند. اندرئاس لورنس در مقالهای با نام تظاهرات ساده ای که منجر به انقلاب شد مینویسد: آن روز که خون هاي ريخته شده بر کف خيابان ها شسته شد و اميد ها براي ساختن يک چين مبتني بر حق و عدالت بر باد رفت، «هان دونگ فانگ» سوار بر دوچرخهاش شد و از شهر بيرون رفت.
آن روز چهارم ژوئن ۱۹۸۹ بود يعني همان يکشنبه يي که حزب حاکم چين تظاهرکنندگان را از ميدان صلح آسماني پکن بيرون کرد و بر پايه گزارش هاي رسمي ۳۱۹ و بر پايه گزارش هاي غيررسمي سه هزار نفر از آنان را کشت. آن برق کار ۲۵ساله راه آهن از آن روز خود را وقف يک ماموريت و رسالت خاص کرده است. هان مي گويد؛ «مي خواستم به سراسر کشور بروم تا بتوانم با کارگران و کشاورزان صحبت کنم، زيرا يک ماه پيش از فاجعه ميدان تيان آن من از سوي دوستانم به عنوان سخنگوي سنديکاي مستقل انتخاب شده بودم.»هان ۱۰ روز بعد در محلي واقع در استان «هباي» تصوير خود را در تلويزيون ديد؛ او به عنوان يک «شورشي و جدايي طلب» تحت تعقيب قرار داشت. ناگهان همه وجودش را ترس فراگرفت اما به ياد وعدهاش قبل از انتخاب به آن سمت افتاد، همان قول و وعدهاي که به عنوان رهبر اتحاديه کارگران مستقل پکن داده بود؛ «اگر روزي به زندان محکوم شوم، قبل از دستگيري به صورت داوطلبانه خود را به پليس معرفي خواهم کرد.» و به اين ترتيب بود که به سوي پکن رکاب زد و مستقيماً به مرکز فرماندهي پليس پايتخت رفت و تا ۲۲ ماه بعد در زندان ماند.
در آن بهار سال ۱۹۸۹ ميدان صلح آسماني پکن به مدت تقريباً هفت هفته در اشغال دانشجوياني بود که براي برخورداري از نهادهاي مستقل و غيردولتي و عليه کارگزاران فاسد رژيم تظاهرات مي کردند. اين اعتراض ساده اما ناگهان تبديل به انقلابي عليه حاکمان شد و از رفقاي قديمي پيرامون «دنگ شيائو پنگ» تا شخص مائو را هم در برگرفت و حزب حاکم را به حرکت واداشت. آنها در اولين حرکت خود کسي را از مقام خود عزل و محکوم به بازداشت خانگي کردند که احتمالاً مي خواست گورباچف جمهوري خلق چين باشد يعني «ژائو ژيانگ» دبير کل حزب کمونيست و همان رهبري که از به کارگيري خشونت عليه تظاهرکنندگان خودداري کرده بود.
در چین نیز شاهد هستیم که بازهم برخی از اعضای حاکمیت بسته که خود به تنهایی و بدون پشتوانه نمی توانند علیه رژیم پروتستی بنمایند منتظر تحرک فضای سیاسی مردم میباشد که به نوعی بتوانند در مقابل سیستم حکومتی بایستند. پس از این انقلابهای رنگی به مرور در کشورهای اکثرا با گذشته مارکسیسستی مانند صربستان(انقلاب گل رز)،انقلاب نارنجی(اوکراین)،انقلاب گل لاله( قرقیزستان) که همگی با حمایت اکثریت ملی به ثمره رسیدند.که مبنایش پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی تنظیم و موازنه قدرت به نفع سیستم کاپتالیستی بود تا از نفود مجدد شوروی ای که امروزه روسیه نامیده میشود کاسته شود.
چرایی وقوع انقلاب مخملی
انقلابهای مخملی در حکومتهای رخ میدهد که به شدت بسته بوده و با عدم اجازه به قشر روشنفکر که عملا با سیاستهای بسته رژیم متمایل به غرب شده اند وعملا نظامیون و قشر خاصی که اکثریت دارای ویژگیهای ایدئولوژکی رادیکالی هستند در سطح فوقانی هرم قدرت قرار دارند و مشارکت ملی توام با ترس نزولی از حاکمیت به مردم تحمیل شده است صورت میگیرد.حال شاخصه ها و ویژگیهای این نوع انقلابات را باهم بررسی مینماییم:
اصلاح سیستم سیاسی و گذار به دموکراسی:
اصلاح و تغییر ساختار حکومت بدون اینکه اساس و مبانی رژیم متلاشی شود و تلفات جانی و مالی در برگیرد نظریه ایست که اکنون در سطح متفکرین سیاسی جهان بسیار مقبول تر است زیرا با کمترین هزینه ای میتوان دگرگونی ایجاد کرد البته مساله ای که در رژیم جمهوری اسلامی جواب درستی نداد زیرا به این نتیجه رسیده شد که ساختار حکومت اصلاح ناپذیر است زیرا مبانی و قوانین ایجادی رژیم طوری ریشه گذاری شده است که بسیار سخت فابل تغییرند و هرگونه تغییری، مخالفت با اصول اولیه و ایدئولوژیک نظام میباشد.در این بخش ابتدا به نظریات ساموئل هانتینگتون که جهت گذر به دموکراسی موارد زیر را بیان میکند میپردازیم:
۱- استحاله یا تغییر شکل (Transformation):
این نوع سبک به طرق مختلف در رژیم جمهوری اسلامی امتحان شد ولی جوابی نگرفت و شکست آن از همان ابتدا مشخص بود
البته استحاله و تغییر ساختار در فرآیند جنبش سبز به وجود امد و این فرایند به علت تک خواستی و عدم توجه به خواستهای قومی با نگرش به این که ایران یک کشور پیچیده از لحاظ قومیاست.
۲- جابجایی ) Transplacement ):
این هم منوط به وجود اپوزیسیون قذرتمند در خارج از کشور میباشد که با توجه به ضعف و تسلط کامل حکومت بر اپوزیسیون خارج از کشور امکان پذیر فعلا در چنین شرایط ساخته شده نمی باشد.
۳- جایگزینی یا براندازی ( Replacement ):
این مورد که شاید خواسته بیشتر مخالفین و تنها مدلیاست که میتواند در مقابله با رژیم جمهوری اسلامی میسر و کارگر بیافتد لذا دو مورد مطرحی در بالا تاکنون نه قابل اجرا بوده است و یا اینکه همانند مدل یکم چندین بار به مرحله اجرا درآمده ولی با بایکوت حکومت مسکوت مانده و منجر به هزینه های زیاد و ضربات کثیره بر بنده مخالفین و تضعیف روحیه مبارزه طلبی در بین مردم شده است. وی در تعریف انقلاب آن را «تحولی سریع، بنیادین و خشونت آمیز در ارزش ها و اسطوره های حاکم یک جامعه و در نهادهای سیاسی، ساخت اجتماعی، رهبری و فعالیت و سیاستهای حکومتی» میداند. (بشیریه، ۱۳۷۲: ۳
در حالیکه هانتینگتون انقلاب ها راصرف قدرت داخلی نمی داند و لزوم اعمال نفوذ خارجی را نیز بسیار موثر میداند همانند تحریم ها و اعمال فشارهای سیاسی و حقوقی بر رژیم جمهوری اسلامی ایران.
مشیرزاده نظر هانتینگتون را اینگونه مینویسد که انقلاب نشانه انفجار شدید مشارکت سیاسی و نابودی رژیم سرکوب کننده تقاضای مشارکت گروه های نو ظهور خواهان مشارکت است، پس از پیروز شدن، زمانی میتوان آن را کامل پنداشت که مرحله دوم خود یعنی آفریدن و نهادینه سازی یک سامان سیاسی نوین با قدرت جذب گروه های مختلف با منافع متفاوت را پشت سر گذارد. یک انقلاب پیروز، تحرک سیاسی سریع را با تحرک شتابان نهادمندی ترکیب میکند. معیار درجة انقلابی بودن یک انقلاب، شتاب پهنه گسترش اشتراک سیاسی است و معیار موفقیت یک انقلاب و استقرار نهادهایی است که خود انقلاب پدیدشان میآورد.. (مشیرزاده، ۱۳۷۵)
البته ایرادات زیادی بر نظریه هانتینگتون وارد است که متغییر خارجی را بیش از اندازه بزرگ کرده است و ابتکار عمل را از نهادهای مخالف داخلی گرفته است و اهمیت دادن و اعمال سیاست فرهیختگان اپوزیسون داخلی و خارجی بر اساس نظریات هانتینتگتون امید و ابراز قدرت را از ساختار داخلی گرفته و سبب نفوذ نا معتمدانه اپوزیسیون شده است. البته در جهت ایجاد انقلاب باید ساختار و سیستمی را که بوجود آمده است بطور دقیق بررسی نمود و روند تولدی و بروز ش را فهمید.لذا در اینجا به بررسی کوتاه علل ایجاد انقلاب اسلامی میپردازیم:
فرضیههای گوناگونی در مورد جمهوری اسلامی وجود دارد که به شرح ذیل تقسیم میشوند:
۱-فرضیه عوامل خارجی
۲-ضعف اقتصادی
۳-فرضیه استبداد
۴-فرضیه غرب گرایی
۵-فرضیه اسلام زدایی
۶-فرضیه عدم اتحاد ساختار نژادی و فرهنگی و یکسان سازی قومی
فرضیه عوامل خارجی(دایی جان ناپلئونی):
طرفداران این فرضیه معتقدند که سقوط رژیم پهلوی وابسته به عوامل خارجی بوده است و آمریکا و اسراییل و انگلیس از ترس ایجاد قدرت منطقه ای شاه انقلاب اسلامی را ایجاد کردند و با سیاست اسلام استبدادی آلترناتیوی برای کنترل اعراب و حفظ توازن نطامی در منطقه ایجاد کردند. آنگونه که هانتینگتون اشاره میکند بر مبنای طرح امریکا، قدرتهای غالب منطقهای یا «هیولاهای محلی»۱شروع به ایجاد شدن کردند: برزیل در امریکای جنوبی، آفریقای جنوبی در جنوب افریقا، اسرائیل در خاورمیانه، ایران در خلیج فارس، هند در شبه قاره، و ویتنام شمالی در هندوچین (Beit-Hallahmi, ۱۹۸۸: ۱۹۵) و (Huntington, ۱۹۷۳: ۵)
ایران از معدود کشورهای مسلمانی بود که با اسرائیل روابط دیپلماتیک برقرار کرد و طبیعی است که این امر، باعث خرسندی خاطر حکومت اسرائیل شد... برای اسرائیل که در یک منطقه مسلماننشین از جهان، به کلی تک افتاده بود، چه چیزی طبیعیتر از اینکه دست دراز تنها کشور منطقه را که به سمتش دراز شده بود با شادی بسیار بفشرد. اما پشت این ظاهر طبیعی، و در متن روابط پیچیده سیاست خارجی، این دوستی به ظاهر بی شایبه، پر از رمز و راز بود (آلاحمد، ۱۳۷۴-۱۷۴)
آنتوني پارسونز و ويليام سوليوان سفراي هر دو دولت بلافاصله پس از فاجعه ۱۷ شهريور به ديدن شاه رفتند و به او گفتند كه «برخلاف آنچه در سال ۱۹۵۱ در زمان ملي شدن صنعت نفت گذشت اين بار كشورهاي ما در كنار شما قرار دارند و از شما پشتيباني ميكنند(آندره فونتن، يك بستر و دو دريا،صفحه ۴۶۳)
روز ۱۰ آبان ۱۳۵۷ نيز ملكه انگلستان در مراسم افتتاح پارلمان آن كشور ضمن بياناتش گفت: بريتانيا آرزومند بقاي رژيم سلطنتي ايران است(پارسونز-غرور و سقوط.ص۲۸۸)
کارتر در سخنان خود گفت: «اوضاع ایران به کلی تغییر کرده، شاه دیگر نمیتواند بماند مردم ایران دیگر او را نمیخواهند و دولتمرد توانایی در ایران باقی نمانده است که حاضر به همکاری با او باشد، اما جای نگرانی نیست نظامیها هستند. آنها قدرت را به دست خواهند گرفت. بیشتر فرماندهان نظامی ایران در مدارس ما تحصیل کردهاند و فرماندهان و رؤسای ارتش ما را خوب میشناسند. آنها حتی یکدیگر را به اسم کوچک صدا میکنند(ژیسکاردستن، والری، قدرت و زندگی: کنفرانس گوادلوپ، ترجمه محمود طلوعی، پیک نشر و ترجمه،۱۳۶۸)
این ها تنها نمونه های کوچکی هستند که نشان میدهند که عقاید دایی جان ناپلئونی و اتهام کامل نه نسبی به بیگانگان صحیح نیست زیرا با این عقاید شعور و درک و فدرت تولید تفکر مخالف سیاسی را در بطن جامعه به صفر میرسانیم.حال با نظریاتی که برخی آقایون مطرح میکنند که مثلا خمینی را انگلیس از کشمیر اورد و این گونه ها حرف ها کاری ندارم حرف ما این است که تنها خواست خارجی سبب انقلاب اسلامی در ایران نبوده است و نخواهد بود. از مشروطه تا ظهور و سقوط رضا شاه، نهضت ملي شدن نفت، بحران سالهاي ۴۲-۱۳۳۲ ، اصلاحات ارضي و ... جملگي دربست يا به طور نسبي به عوامل خارجي نسبت داده مي شوند. اصطلاح مشهور «كار، كار انگليسيهاست» بازتاب اين عادت سياسي مي باشد. فرهنگ سياسي و بررسي هاي تاريخي ما مملو از اصطلاحات نظير « بيگانگان»، «خارجي»، «استعمار»، «امپرياليزم»، «عوامل سر سپرده»، «مزدوران بيگانه» ...است(صادق زیبا کلام؛انقلاب اسلامی و چگونگی رخداد آن،ص ۵۹-۶۰)
در جمهوری اسلامی:#
در جمهوری اسلامی نیز هم اکنون نظریه توطظه و غرب گرایی مطرح میشود و هرگونه تحرکات مردم و اعتراضات را به غربیها و بنیاد سوروسیها مربوط دانسته همانطور ی که شاه انقلاب مردم را به انگلیس و امریکا مرتبط میدانست.
۲-ضعف اقتصادی:
پس از دهه ۵۰ که قیمت نفت به یک پاره پایین امد و بودجه و برآوردهای مالی حکومتی که بر حسب نفت بالا تعیین شده بود با رکود و کسری مواجه شد .مهاجرت از روستاها به شهرها زیاد شد .جامعه ایرانی به یک باره با بسط و آزادی های جنسی مواجه شده و درآمد به سوی صنعت جنسی و مشروباتی سوق پید اکرد و اقتصاد در راه صعود عالی قبل از دهه ۵۰ به رکورد خورد.البته صعف اقتصادی یک عامل بسیار قوی نمی باشد و تکیه بر این ضعف جهت انقلاب ایران نادرست میباشد.
در جمهوری اسلامی:#
با کاهش قیمت ارزی ریال و افزایش بهای دلار و مساله بسته شدن تنگه هرمز و تحریم های اقتصادی صورت گرفته و مصرف گرایی شدید و رانت خواری و پول شویی شدید در بانکهای ایران و ساختار نهاد وابسته به رهبری و یا مشایی زمینه های ضعف اقتصادی دوران شاه را تداعی میکند.
۳-فرضیه استبداد و فساد:
رژیم پهلوی همانند رژیم جمهوری اسلامی یک سیستم بسته استبدادی بود.ساختار سیاسی سلطنتی بسیار فاسد بود چه مالی و چه اخلاقی بطوریکه علی شهبازی یکی از نیروهای گارد شاهنشاهی و سرتیم محافظ شاه، کسی که تا پایان عمر، در خارج از کشور، مغرب، پاناما، آمریکا و مصر او را ترک نکرد، در خاطرات خود، پرده از شبکهای برمیدارد که برای فساد و زنبازگی شاه فعالیت میکردند. او معتقد است از وقتی که علم وزیر شد، در وزارت دربار «تشکیلاتی ویژه برای سرگرمی شاه درست کرده بود که اعضای آن سازمان عبارت بودند از خود علم، افسانه رام، سیروس پرتوی، امیر متقی، ابوالفتح آتابای، کامبیز آتابای، هرمز قریب، سلیمانی، سرهنگ جهانبینی، عباس حاجفرجی، حسین حاجفرجی، ابوالفتح محوی، خانم آراسته و سرهنگ اویسی، تعدادی خارجی هم با آنها همکاری داشتند. این تشکیلات یک بودجه سرسامآور داشت.» او در مورد وظیفه این تشکیلات میگوید: «کارشان این بود که خانمهای شوهردار و دختران بخت برگشته و یا همسران و دختران کسانی را که میخواستند مقامی بگیرند، برای شاه بیاورند.»
وی که همیشه همراه شاه بوده است در مورد محلهای فساد شاه مینویسد:
این برنامه گاهی در کاخ شهوند انجام میشد که مسئول آن ابوالفتح آتابای بود ... هر وقت حسین دانشور برای شاه خانم میآورد در منزل اردشیر زاهدی برنامه انجام میشد، موقعی که امیر متقی از دانشگاه شیراز خانم میفرستاد در منزل علم ملاقات صورت میگرفت ... تابستان که شاه به نوشهر میرفت برنامه دست امیر قاسمی بود که از دختران ساواک به کاخ رامسر میآورد ... ابتدا کامبیز آتابای یک نفر را به کاخ شهوند میآورد و کار که تمام میشد، جهانبینی به عرض میرساند: قربان آقای سلیمانی با مهمان در منزل آقای ابوالفتح محوی منتظر است ... دو ساعت بعد جهانبینی جلوی در ورودی به عرض میرساند: قربان حسین دانشور با مهمان در حصارک منتظر تشریففرمایی شما هستند ...
آقای شهبازی مینویسد فساد شاه در این اواخر به حدی رسیده بود که «شاه حتی وقتی که به زیارت امام رضا(ع) میرفت قبلاً علم منشیاش که افسانه رام بود را با یکی دو خانم از تهران به آنجا میفرستاد.
با اینهمه، شهبازی در دفاع از شاه میگوید: «خلاصه علم برای شاه برنامهای درست کرده بود که شاه تا شانههایش در لجن فرو رفته بود و راه برگشت هم نداشت.» او در مورد افراط علم مینویسد که:گاهی اتفاق میافتاد که علم شاه را در یک روز با سه تا چهار زن روبهرو میکرد.فساد شهرام فرزند اشرف و خود اشرف و شمس نیاز به مثنوی هقت من دارد که در این مقال نگنجد…
سرکوب شدید حرکات فرقه دموکرات آذربایجان و عدم کنترل درست حرکات ضعیف حوزه و انفباض فضای سیاسی و انتقدی نیز در این حیطه میگنجد که شاید یکی از عوامل لازم باشد و لی کافی نبود.
در جمهوری اسلامی:#
بسته شدن فله ای روزنامه ها،دستگیری کثیری از روزنامه نگاران،وابسته کردن قشیر فقیر و زیادی از مزدم به حکومت با سیاست حزب بسیج همانند رستاخیز شاه و یا کمونیست شوروی،فساد شدید مالی وابستگان رهبری،دارایی های کلان ساختارسازان حکومتی،تبعیض طبقاتی؛تجاوزات گسترده با سرپوش حکومتی،ترویج فحشا و فساد بطور نا محسوس،ترویج و تولید مواد مخدر و افیونی و عدم برخورد با ان همانند اواخر دوران رژیم پهلوی نمایان است.
فرضیه غرب گرایی:
بحث غرب گرایی در رژیم پهلوی از زمان رضا خان شروع شد و با تشکیل سازمان افکار و تربیت قشر تحصیل کرده بر اساس پرنسیو ها و متدهای غربی شاید در ظاهر عمل خوبی باشد ولی با توجه به ساختار سنتی و قومی جامعه چند بافتی ایران زمان مناسبی را انتخاب نکرده بودند.سازمان افکار واصلاحاتی مانند کشف حجاب حساسیت های دینی و مذهی و تهجری ملت را برانگیخت و روحانیون نیز با استفاده از این حربه خود را بالاجبار وارد بازی های سیاسی کردند.ترویج فرهنگ پان ایرانیستی در مقابل فرهنگ اسلامی آمیخته با فرهنگ بومی مردم تضادها را برای بروز نارضایتی ها فراهم کرد هر چي به نام مدرنيسم، نوسازي و پيشرفت مطرح بوده يعني بازسازي فرهنگ مصرف گرايي در ايران. براي همين است كه ما هر چه جلوتر آمديم، مصرف گرايي تشديد شد. در پي انقلاب شاه و مردم همه مردم مصرفي شدند.
روستايي ها ديگر گندم توليد نكردند موضوعی که در انقلاب اسلامی نیز پی گیری شد. اين نظريه عمدتاً در ميان برخي از تحليل گران غربي رواج دارد و نويسندگاني چون «شائول بخاش» و «نيكي كدي» از طرفداران اين نظريه هستند و معتقد هستند كه سياست هاي غرب گرايانه شاه همچون اصلاحات ارضي و يا آزادي زنان علل نارضايتي روحانيت، نيروي هاي مذهبي و اقشار سنتي جامعه از حكومت او شده بود. در واقع اين فرضيه بر روي دو پيش فرض اساسي استوار است: نخست آن كه شاه جداً در صدد مدرنيزه كردن ايران بود؛ ثانياً اين كه بخش هايي از مردم ايران شامل اقشار سنتي ومذهبي تر، جداً مخالف با برنامه هاي مدرن شاه بودند(مقاله تحول زیر بنایی،عظیم ایزدی اودلو،همشهری ۳ بهمن ۱۳۸۳)
در جمهوری اسلامی:#
با اعمال عمدی و ترویج و پروپاگاندای شدید اسلامی خواسته ملت را به سوی غرب و سپس تفکرات گذشته انگاری پوچ مانند تکریم پادشاهان هخامنشی و ایجاد حس برتر ملی دقیقا همان سیاست رژیم شاه که در اواخر سلطنت در تکاپوی ایجاد یک بستر نادرست و تلقینی و رویایی ملی بود را هم اکنون رژیم جمهوری اسلامی انجام میدهد.
فرضیه اسلام زدایی:
شاه با این که همیشه در سخنان و اظهارات خود به اسلام و تشیع علاقه وافری داشت و به ملاقات علما و اماکن متبرکه میرفت ولی ناخواسته سیاست اسلام زدایی را در پیش گرفته بود و عناصری مانند هویدا و اعلم د دربار به این حرکت دامن میزدند. در جمهوری اسلامی نیز حکومت با شناخت اینکه اسلام زدایی مستقیم کارآمد نیست با ترویج اسلام خود و اعمال سیاست ریاکارانه در بحث مدهب و اینکه ما مسلمانیم ولی همه چیز را توجیه میکنیم بطور عمد جامعه را از درون و از مبعد مذهبی خالی میکند و با چاشنی فحشا و مواد مخدر بطور کلی جامعه ایرانی علی الخصوص قشر جوان بی دین و آتئیست نموده است.
فرضیه عدم اتحاد ساختاری جامعه،تبعیض نژادی، یکسان سازی قومی:
سیاست یکسان سازی قومی رضا خان و سازمان افکار وی بطوری که در مدارس جریمه برای کسی که ترکی صحبت بکند میگذاشتند و ترویج عقاید پان ایرانیستی و فاشیستی و نشر کتب و مقالات یکسان گرا مانند رساله آذری کسروی، توهین و اهانت به قومیت ها از طریق ادبیات وقیح شفاهی؛سبب شد که اقوام داخل ایران رفته رفته خود را از ساختار جامعه ناهمگون ایران جهت بیشتر جدا ببینند. مساله فرقه دموکرات آذربایجان و شیخ خزعل و قاضی محمد ثمره این نوع بازخوردهای منفی علیه سیاستهای یکسان سازی قومی رضا خان و فرزندش محمد رضا بود.این موارد به مرور سبب شد که اقوام داخل ایران رفته رفته خودرا از حکومت جدا دانسته و اعتراضات خود را افزایش دهند که قیام ۲۹ بهمن تبریز که آغاز انقلاب اسلامی ملایان بود از همین موارد سرچشمه میگرفت که در جمهوری اسلامی هم به جنبش خلق مسلمان اذربایجان و حرکت آیت الله شریعتمداری وارد شد و دیدیم که این حکومت نیز با هیچ اغماضی همانند حکومت پهلوی به سرکوب این حرکت ویاحرکاتی مثل ان در ترکمن صحرا برخاست.
حرکات خرداد ۸۵ و دریاچه اورمیه نمونه دیگری برای تایید عدم انطباق ساختار قومی اتراک آذربایجانی با این سیستم ناصحیح و دیکتاتوریست که سطح فکر حرکت ملی آذرباجان را تنها محدود به یک تیم فوتبال و چند کلاس رقص و موسیقی میداند و میخواهد در همین حد مانده و کنترل شود.با این توصیفات و موارد سقوط پهلویها که به ان اشاره شد متوجه میشویم که رژیم جمهوری اسلامی نیز همانند رژیم پهلوی با این مشکلات حتی بیشتر دست به گریبان است و درست همانند اواخر سلطنت محمدرضا این مقطع زمانی آینه وار حرکت میکند.لذا هوشیاری و عدم تمرکز بر روی صرفا منابع خارجی و استفاده بهینه از هر رخنه ای که فضای بسته جمهوری اسلامی به ان اجازه ظهور موقت میدهد بسیار لازم مینماید.
در حالیکه به نظر میرسد رژیم جمهوری اسلامی آخرین نفسهایش را میکشد و شاید دهها سال هم طول بکشد بنده عقیده دارم بر خلاف سایر نهاد های اپوزیسیون که نمی خواهند در انتخابات شرکت کنند باید حرکت ملی آذربایجان هوشمندانه تصمیم گیری نموده و با اتکا بر ابزارها خواه خودی و یا غیر خودی اعتراضات و خواستهای خود را مزرح کند همانند وقایع دریاچه اورمیه که عمل رژیم سریعا عکس العملی از سوی مردم داشت ولی متاسفانه عدم تداوم این حرکات به علت فقدان رهبریت و مدیریت کارآمد فایده ای جز دستگیری افراد و جای خالی کردن رهبری و سیایت گذاری برای افراد کم سواد سیاسی و عملی و ترویج زندان دوستی و شهرت طلبی به جای تفکر و ایدئولوژی سازی و سردر گمی خواستهای ملی در داخل و خارج و دور شدن از همدیگر به مرور زمان بصورت خطوط متنافر یک آلترناتیو و جرقه ای را میطلبد که در صورت تایید صلاحیت کاندیداهای حرکت ملی با قبول اینکه انتخاب شدن و یا نشدن مهم نیست زیرا ما به مشروعینت این رژیم ایمان نداریم وتنها وسیله ای باشند برای شکستن بغض مردم جهت احقاق حقوق خود بویژه مساله دریاچه اورمیه که رفته رفته همانند خود دریاچه به تاریخ سپرده میشود.
لذا اتفاق سیاست فعالین حرکت ملی آذرباجان موضوعی است که باید جهت مقابله با رژیمی که با توجه به شرح های فوق الذکر چیزی همانند دوران شاه را برای ما تداعی میکند الزامیست خواه اتفاق بر سر اعلمی باشد خواه دیگری و ان نماینده خواه گفتم او باشد یا این باید چنان فداکار باشد که فدا شدن خود را در این مسیر به عنوان ابزار بپذیرد و این درحالیست که از سوی حرکت طرد نشده و درمانی برای شیزوفرنی فرهنگی وسیاسیش یافت شود زیرا حرکتی که دعوت به انفعال و خانه نشینی کند به نظر حقیز یا ضعیف است و یا از ضعیف قلمداد شدن خود میترسد و حساسیت مناطقی مانند سولدوز و اورمیه را درک نمیکند .انتخابات مساله ایست که رژیم با توجه به تبلیغات کاذب خود هیچ اهمیتی بدان نمی دهد زیرا از صندوق هرکه را خواهد بیرون میآورد و تحریم هیچ فایدهای نداشته و ندارد لذا به رژیم اجازه خودنمایی و مانور نداده و افسار حرکت را خود بر دست گیریم.
------------
مطالب بلاگستان و کلیه مطالب رسیده از اعضا، معرف دیدگاه شخصی نویسندگان است نه سایت خودنویس.