از آنجا که رهبری در دیدار با اعضای ستاد بزرگداشت حماسه ۹ دی (۹ دی قبلاً توسط یک ستاد دیگری در دیدار با همین رهبری تبدیل به حماسه شده است) تصریح فرمودند که «من در نهم دی دست خدا را دیدم» لذا ما ضمن خوشحالی از اینکه ایشان در ششم همان دی جای دیگر خدا را ندیدند ، مشروح دیدار معظم له با یدالله مربوطه را اینجا میآوریم:
روز نهم دیماه ۱۳۸۸ میلیونها عاشق دلسوختهی پدرسوخته بطور خودجوش با اتوبوس به میدان انقلاب تهران آمده شدند. از آنجا که این حضور میلیونی خودجوش بود و ایران هم خصوصاً برای کارهای خودجوش خیلی کشور آزادی است میلیونها عاشق دلسوختهی پدرسوختهتر از دو روز قبل از این حضور ناگهانی که هیچکسی خبر نداشت مشغول نصب بیلبورد و بلندگو بوقی در محل بودند. پلیس فداکار و نیروهای جان بر کف ضد شورش نیز با دقت خاصی مراقب هرگونه تحرکات خودجوش دشمن بودند تا مبادا کسی در ایران اسلامی بخواهد یک غلط خودجوشی بکند ولی دهنش گشاد نباشد . همزمان خطوط هواپیمائی تهران – دوبی بشدت مشغول نقل و انتقال خواهران خودجوش شاغل در خارج کشور که برای دیدن روی ماهشان باید ژتون بخری بودند. حس معنوی غریبی بر شهر حکمفرما بود . آیا قرار بود فردا اتفاق خودجوشی بیفتد ؟ هیچکس خبر نداشت ...
ناگهان فردا شد. همه غافلگیر شده بودند. هلا، حبضا، مرحبا بر این حضور خودجوش. اتوبوسها یکی یکی پارک میکردند. نمرهها از دامغان-۱۲ شروع میشد الی تا مورچه خورت-۲۱ و خیاو-۶۴. غوغائی برپا بود. از بلندگو بوقیها صداهای خودجوش خاصی درمیآمد . پلاکاردها در اهتزاز بودند. صف خواهران خودجوش از حیث هیکل دو جور بود: یا بالا تا پائین کلاً یک تپه با دوتا مشک حضرت عباس در جلو یا کاملاً تراشیده متناسب با قیمت ژتونهای دوبی. بعضیشان تمثال معظم له را محکم به یک جاهائیشان چسبانده بودند و فشار میدادند. جاها همه ناجور بود. لاکردار بدنها هم همه خودجوش. و در صف مردان دهنها همه گشاد. پلیس که حتماً برای برخورد با عوامل خودسر خودجوش، بدون اینکه از قبل اطلاعی داشته باشد در محل حاضر شده بود کاملاً غافلگیر گردیده بود. وه چه غوغائی. دوربینها این حماسه را تصویر میگرفتند. معظم له صحنه را میدید، بر خود می... سپوخت!
به ناگاه ساندیسها به عرصه آمدند. چه کسی را یارای مقاومت در برابر او بود ؟ تازه تیتاپ هم میدادند. جمعیت به موج درآمد. میلیونها عاشق دلسوختهی پدرسوخته به نیت هر جای خار معظم رهبری حضور خودجوش را رها کردند و بسمت وانتها روان شدند. چه شکوهی ! هر انسانی با دیدن این صحنهها حتماً اشک میریزد. آیا واقعاً در دامغان ساندیس پیدا نمیشود ؟ آیا در مورچه خورت قحطی تیتاپ آمده؟ آیا در دوبی فقط ژتون میفروشند؟ وای بر من! وای بر ما! چه عظمتی! چه رستاخیزی! و معظم له صحنه را میدید، و بر خود می...سپوخت!
بناگه ولولهی دیگری بر پا شد. یکی از خودجوشان فوج جمعیت را دسته دسته کنار میزد و بسمت وانت میآمد. کسی را توان ایستادگی در برابر او نبود. وه چه دهان گشادی! گشادتر از بقیه . خیلی گشادتر. آیا او با این وسعت دهان وانت را با بارش میبلعید؟ معظم له به صحنه دقت بیشتری کرد. چه آشنا مینمود. اندکی تدبیر کرد. به سنت مراجعه نمود. سی روایت از خشتک بغل دستی درآورد و در آنها غور کرد. آیا واقعاً خودش بود؟ خدایا اسمش چه بود؟ آری آری! خودش است: یدالله! او یدالله گمگشتهی آقا بود. او دست خدا بود که بسمت ساندیسها میرفت. آوخ که چه گشاد دهانی! یدی! خیلی بلدی! رهبری از خود بیخود گشت. آنموقع جسم ناقصی داشت با مختصر آبروئی. همه را ریخت به پای یدالله. او دست خدا بود که بسمت ساندیس میرفت. خدایا، در سماوات هم ساندیس پیدا نمیشود؟ تیتاپ چطور؟!