جلسه دفاع از پایان نامه یکی از دانشجویان بود. به جهت علاقه ای که به موضوع داشتم خودم را دوان دوان به موقع به محل دفاع تز رساندم. همه آمده بودند ممتحنین، دانشجو و استادش. فقط خبری از یکی از ممتحنین- فرهاد دانشجو- نبود. درست یادم نیست ۲۰ دقیقه یا نیم ساعت دیر آمد و موجب تاخیر شروع شد. - در آن زمان مقام صوری نداشت- با پسرش که آن زمان در سنین کودکی نوجوانی بود آمده بود. پسرک در تمام مدت با صدای ناهنجاری خرت خرت بستهبندی هله هولههایی که داشت را باز میکرد، و میخورد.
فرهاد دانشجو هم که مشخص بود تازه تز را باز کرده بود و گاهی ورقی میزد. وقت سوال و جواب رسید، بر خلاف یکی از اساتید سوال کننده و استاد پایان نامه، که سوال جوابی جدی و تخصصی بینشان رد و بدل شد، سوالهای جناب فرهاد دانشجو مسخرهترین سوالاتی بود که میشد در مورد یک تز کرد. و به همین جهت درخاطرم مانده. اولین سوالش این بود که چرا چکیده پایان نامه نیست. جواب داده شد که همان اول تز است اگر مراجعه کنند. بعدش پرسید لیست شکلها در پایان نامه نیست. و جواب این بود که اگر به صفحه ... مراجعه کنند آن را مییابند. سوال بعدی این بود که مرجع شماره ۴۱ هیچ جا استفاده نشده. اتفاقا دفاع کننده یادش بود. مرجع را پیدا کرد و محلی که از آن استفاده شده بود را مشخص کرد. اینجا بود که ما که عقب نشسته بودیم متوجه شدیم استاد دیگر به فرهاد دانشجو اشاره کرد: «بسه!» و او هم گفت: «مثل این که دیگر وقت نیست سوال دیگری بکنم.»
یادم هست این داستان نقل کلاممان با دوستان شده بود.
فرهاد دانشجو هر روز مقامی علمی و تحقیقی در این کشور داشته، و رییس که میشد میدیدیم، کار دیگران را با مقدمه شعار گونهای به اسم خود منتشر میکرد، امروز خود و برادرانش ظاهرا همه کاره علمی ایران هستند.
------------
مطالب بلاگستان و کلیه مطالب رسیده از اعضا، معرف دیدگاه شخصی نویسندگان است نه سایت خودنویس.