اخیرا آقای آرش تبریزیان به نقد یکی از مقالات نگارنده که در ۷ سال قبل نگاشته شده به مناسبتی دوباره منتشر شده بود انتقادی در سایت خودنویس نوشتهاند. اجازه میخواهم در چهار فراز مختصر به آن پاسخ دهم.
۱. پاسخ خویش را با تشکر از تذکر آقای تبریزیان که با استفاده از تخصص زبان شناسانه شان معادل نام کامبیز یا کمبوجیه را در زبانهای گوناگون پی گرفتهاند آغاز میکنم و تصحیحشان در این مورد را با کمال میل میپذیرم. البته مطمئنم ایشان به مدلول اصلی پاراگراف در مورد عدم اطلاع اکثر ایرانیان به منشا واحد دو نام کامبیز و کمبوجیه اعتراضی ندارند.
۲. آقای تبریزی در پاراگراف دوم نقدشان حدسی زدهاند که کاملا نادرست است. فرض می کنند که منظور من از «جاهل و چاقوکش» نامیدن کمبوجیه، باور من به اتهام هرودوت در مورد قتل گاو مقدس مصریان (آپیس) بدست کمبوجیه بوده است. نگارنده ابدا چنین قصدی نداشته ام. ظن ایشان مردود، و توضیحات مفصل ایشان در این باره زاید است. شکی نیست که اتهام کشتن گاو مقدس آپیس بخشی از پروپاگاندای یونانیان بر علیه ایرانیان بوده است. نگارنده در مقاله مورد انتقاد ایشان نه تنها ابدا سخنی از قتل گاو آپیس بدست کمبوجیه نگفته ام بلکه به صراحت از مبالغه عمدی هرودوت نسبت به کمبوجیه نیز یاد کردهام:
«البته راوی یونانی بوده و احتمالاً روغن داغ شنایع اش را زیادتر هم کرده، ولی سایر منابع هم اصل قضیه را تایید میکنند.»
۳. حال ببینیم منظور از «اصل قضیه» در نقد نگارنده از کمبوجیه چیست؟ مقصود جهالت، قساوت، و تبختر کمبوجیه است که مدتها قبل از لشکر کشی های پر هزینه و بینتیجه او به اقصا نقاط آسیا و آفریقا به منصه ظهور رسیده بود. کمبوجیه جنایات خود را از برادر کشی آغاز کرد. داریوش در لوح بیستون داستان قتل «بردیا» فرزند مظلوم و محبوب کورش بدست کمبوجیه را بر ملا میکند. گزنفون مولف یونانیالاصل ایراندوست که یکی از مثبتترین توصیفات تاریخی را در باره کورش دارد و از این جهت نقطه مقابل هرودوت است در مورد کمبوجیه مینویسد: او تحت تسلط اطرافیانش بود و به تحریک آنها به شنایع بسیاری دست زد. در مورد انگیزه کمبوجیه برای قتل بردیا دکتر عبدالحسین زرین کوب در کتاب «تاریخ مردم ایران، پیش از اسلام» اشاره میکنند که «اخلاق تند و غرور فوقالعادهٔ کمبوجیه، او را وامیداشت تا به اقوام تابع به چشم بندگان خویش بنگرد، همین ناچار برادرش بردیا را در انظار از او محبوب تر می کرد». از این قتل قابیلی که بگذریم به کارنامه سیاه لشکر کشیهای جاه طلبانه کمبوجیه میرسیم که صدها هزار نفر از ایرانیان، مصریان، سودانیان، حبشیان، و کارتاژیان، را بیهوده به کشتن داد و شمار بیشتری را به آوارگی و بردگی کشید. قساوت، بیکفایتی، و غرور مهلک کمبوجیه بقدری آشکار است که عامه مورخان باستان و معاصر (از جمله مرحوم زرین کوب) تئوری مالیخولیا و جنون او را پیش کشیدهاند.
۴. آنچه از معبد کارنک در آن مقاله گفته ام، همانطور که در متن آن نیز تصریح کرده ام، نقل قول از راهنمای رسمی اداره آثار باستانی مصر در سفر اول ما به مصر بود. و آنچنانکه در دو سفر بعدی خویش به آن دیار و به آن معبد آموختم خطاهائی در گفتار وی وجود داشت. از جمله آنکه «نِکتانِبوی دوم» (که آقای تبریزیان، ظاهرا به سبب عدم اشراف به تاریخ مصر، از آن به عنوان «اسم عجیب و غریب» یاد میکنند) در واقع آخرین فرعون بومی مصر بود؛ اما نه در زمان کمبوجیه بلکه در زمان اسکندر.
۵. آقای تبریزیان در نتیجهگیری از گفتارشان، با ندیده گرفتن اندرز خویش مبنی بر عدم تخطی از حوزه تخصصی پژوهشگر، سخنانی در مورد تاریخ مصر مطرح میکنند که موید بارز عدم تخصصشان در این زمینه است. ملاحظه بفرمائید چه میگویند:
«اضمحلال تاریخی فرهنگی مصر آنگونه که مد نظر آقای صدری است، در دوره هخامنشیان و جانشینان بلافصل ایشان مثل بطالمه و رومیان روی نداد. بلکه این اسلام بود که مصر را از محتوای اصیل و سنتیاش تهی کرد و لباسی عاریه ای به آن پوشاند . . . اگر یکی مثل یعقوب لیث در سامانه فرهنگی مصر وجود داشت، شاید امروز مصریان به قبطی حرف میزدند و به هیروگلیف مینوشتند.»
این سخن یکسره نادرست است. تردیدی نیست که خط و مذهب و مناسک بومی و باستانی مصر را که فرهنگ آن ۳۰۰۰ سال ادامه یافته بود رومیان نابود کردند نه مسلمین. آنها (بر عکس یونانیان حاکم بر مصر در عهد بطالمه) در ابتدا نسبت به فرهنگ مصر بیاعتنا بودند و حتی در آنها (و از جمله تقدس نماد گاو) به نظر تحقیر مینگریستند و هنگامی که امپراطوری روم مسیحی شد به مبارزه با آن برخاستند تا آنکه سر انجام امپراطور بیزانسی «تئودوسیوس» در سال ۳۹۱ میلادی رسما همه این مناسک و مظاهر فرهنگ باستان مصری را منسوخ و ممنوع اعلام کرد، و در تحریم خویش نیز موفق شد.
خلاصه آنکه هنگامی که مسلمانان در سال ۶۴۰ میلادی به مصر آمدند دو قرن و نیم بود که خط هیروگلیف به همراه آداب مذهبی مصر باستان از قبیل مومیائی کردن اجساد و پرستش خدایان مصری بدست مسیحیان حاکم بر مصر ممنوع شده بود. احدالناسی هیروگلیف نمیدانست و نمینوشت (آخرین نمونه موجود از خط هیروگلیف که طبیعتا در خفا نوشته شده به سال ۴۲۵ میلادی باز میگردد) و کسی خدایان باستان را حتی نمیشناخت که پرستش کند. مدتها بود که اماکن مذهبی مصر باستان تعطیل یا تخریب و بهجای هیروگلیف و سنگ نگارههای مذهبی مصری، خاج و محراب مسیحی تعبیه کرده بودند که نمونه بارز آنرا در معبد آیسیس در اسوان می بینیم. در آن زمان که بیش از ۱۰ نسل از ممنوعیت همه این مظاهر فرهنگی میگذشت حتی خاطره جمعی آن سپهر فرهنگی و دینی نیز از اذهان زدوده شده بود و مصریان خویش را نه تنها مسیحی که مسیحیتر از پاپ می دانستند، امری که مشاجره اسقفهای مصری در مسائل اعتقادی با پاپ موید آن است. بنا براین، انتساب «تهی کردن مصر از محتوای اصیل و سنتیاش» به مسلمانان نیز مانند اسطوره آتش زدن کتابخانه اسکندریه بدست آنها سراسر دروغ و بهتان است؛ که آنرا هم رومیان قرنها قبل از فرا رسیدن مسلمانان از صحنه روزگار محو کرده بودند. و لذا در مصر، برغم ادعای آقای تبریزیان حتی یعقوب لیثی (گرچه ارادتم به او چنان است که نام تنها پسرم را لیث نهادهام) نیز نمیتوانست فرهنگ و زبان باستان مصر را در برابر سلطه اعراب احیا کند.
چه خوب بود اگر آقای تبریزیان به نسخهای که خود برای نگارنده و دیگران پیچیدهاند عمل میکردند و «مطلقا از حیطه علمی و تخصصی خودشان» که ظاهرا زبان شناسی است عدول نمیکردند و باعث ترویج چنین افسانه های مغرضانهای نمیشدند.