آفتابهی زهر و قاقا لیلی
خب واضح و مبرهن است که الان بزرگترین مشکل لاینحل مملکت و تو بگو اصلا کل دنیا همین کوفت کردن زهر رابطه با امریکا از طرف مقام ضخیم رهبری است.
البته جالب است که این روزها کسانی با «آفتابه زهر» در صف ایستادهاند و به خامنهای میگویند «جون مادرت یه قُلُپ بخور!» که اصلا خودشان با بالا رفتن از دیوار سفارت مردم در روز روشن باعث و بانی این فلاکت هستند و خب خامنهای هم دور از جان شما آدم است دیگر، شما باشید زهر میخورید؟ خب اسمش زهر است دیگر چی را باید بخورد؟
تازه شما برو از ساقیهای محلتان یک تحقیق و تفحص بکن ببین اساسا آدمی که اهل بخیه باشد میانهاش با زهرماری چه طوری است...
البته در این زمینه یعنی کوفت کردن زهر فقط یک شانس داریم و آن هم اینکه قاسم روانبخش یکی از شاگردان تمساح یزدی گفته اکبر هاشمی رفسنجانی میخواهد از «شگرد» خود در پذیرش قطعنامه ۵۹۸ برای خوراندن «جام زهر» مذاکره با آمریکا به خامنهای استفاده کند.
منابع آگاه درباره شگرد اکبر آقا هم گفتند که اکبر آقا اول زهر را میریزد داخل یک نعلبکی و با قاشق زهر خوری به آقا میگوید: «علی! این رو بخور تا برات قاقا لیلی از زاهدان بیارم... جون اکبر اذیت نکن دهنت رو باز کن...
گفته شده که اگر آقا باز هم مقاومت کند امکان دارد کار به جاهای باریک بکشد و رویتان گلاب، زهر را به ایشان تنقیه کنند!
راست و دروغش پای همان منابع آگاه که خودشان را لوس میکنند و نمیگذارند تا نامشان را فاش کنیم!
ریش ۲۴ ساعته
یادتان است بعد از آنکه سعید قاسمی گفته بود «اگر فائزه برود زندان من ریشم را از ته میتراسم» زد زیر قولش و ریش خود را نتراشید هیچ، زبانش هم درازتر شد و بعد من در همین «هفته خوانی» قول داده بودم اگر سعید مرتضوی را بگیرند ریش بگذارم این هوا!
خب باور کنید جان شما از لحظه انتشار خبر بازداشت مرتضوی من کلا ماشین ریش تراش خود را آویزان کردم و خودم را آماده کرده بودم تا با یک تپه ریش «هفته خوانی» این هفته را بنویسم اما چه کنم که بازجوها و زندانبانها هم از این جانور ترسیدند و ۲۴ ساعت بعد مرتضوی را تحویل احمدینژاد دادند و یک کابینه را از نگرانی درآوردند!
این طوری شد که تو بگو یک نموره هم ریش ما در نیامد حداقل یک ته ریشی مثل «محسون قیرمیزی گول» ترکیهای بگذاریم تا هم مثل سعید قاسمی تو زرد از آب در نیامده باشیم و هم منزل جان جلوی در و همساده پز خوش تیپی ما را بدهد و هم این که شاید با این ریش بتوانم دل رییس اداره را ببرم و یک وامی، اضافه حقوقی، بن برنج هندی، خلاصه کوفتی... بتوانیم شب عیدی بسلفیم که اوضاع عجیب قمر در کیشمیش است!
خدا بگم این مرتضوی را کهریزکی کند که گند زد به همه چیز و باز مجبور شدیم ریش تراش را راه بیاندازیم!
آقا تهرانی اعدام باید گردد
این روزها از هر کدام از اصولگرایان که درباره «سیفون کشی» احمدینژاد به برادران لاریجانی در مجلس بپرسید از «بیاخلاقی» و «بداخلاقی» مسئولان صحبت میکنند و میگویند نباید این «بیاخلاقی»ها رواج پیدا میکرد.
بعد ما یک تحقیقی کردیم ببینیم چه طوری شد اینها این قدر بیاخلاق و بیتربیت بار آمدند و یادمان آمد که دولت یک معلم اخلاقی داشت به اسم مرتضی آقا تهرانی که برای اعضای کابینه و از جمله خود احمدینژاد هر هفته کلاسهای اخلاق برگزار میکرد و جالب اینکه این آقا معلم اخلاق بعد از اینکه دید فایدهای ندارد و احمدینژاد همهاش دنبال «ممه» و «لولو» و «اونجایی که باید آب را بریزند» و این مسائل است بیخیال دولت شد و یک گرین کارتی به جیب زد و این بار در انتخابات مجلس نهم کاندید شد و به سلامتی وارد بهارستان شد.
چند وقت قبل هم اعلام شد که کلاسهای اخلاق استاد مرتضی آقا تهرانی برای نمایندههای مجلس دایر است و نمایندگان هر هفته پای درس اخلاق استاد مینشینند.
خب حالا خودتان نگاه کنید ببینید وضعیت را... خداوکیلی نباید این معلم اخلاق را گرفت و در ملاعام از دماغ، دار زد! با این شاگرد تربیت کردنش! بیتربیت...
رقابت با میمون
یک روزی یکی از بزرگان اهل تمیز در مکه، همین طوری که مشغول طواف کعبه بوده است با خدای خودش عهد میکند که دیگر درباره بسیجیها جک درست نکند و خلاصه توبه توبه توبه.... در همین گیر و دار یک دفعه یکی از بسیجیها میزند پشت شانه این رفیقمان و میگوید: «ببخشید آقا الان اینجا قبله کدام طرف است؟!»
این رفیقمان سر بلند میکند رو به آسمان و میگوید: «ببین خدا! این خودش کِرم داره، دیگه تقصیر من نیست!!»
حالا این شده حکایت این احمدینژاد...
طرف میبیند که مردم چه حرفهایی دربارهاش میزنند و چه بساطی برایش راه انداختهاند، بعد به محض اینکه میمون فضا نورد به فضا فرستادیم، این مموتی هم حسودی کرده و گیر داده که من را هم بفرستید بالا و با یک ژست فردین و بیک ایمان وردی گفته که اگر میمون گیر نیاوردید –ببخشید- اگر انسان گیر نیاوردید من خودم حاضرم فدایی شوم و من را بفرستید بروم فضا!»
البته یک دوستی میگفت این بابا دید که میمون ارسالی به فضا به چه فلاکتی بود و وقتی برگشت چه قشنگ بوتاکس زده بود به لبهایش و گونه گذاشته بود و بینیاش رو عمل کرده بود و سرخاب-سفیدآب کرده بود، با خودش گفته «خب من چی از این میمون کمتر دارم، منم بفرستند برم فضا، هم فضا را میبینم هم یه میک آپی میرم و میام این آخر عمری!»
ابوی زرنگ ما
این ابوی ما که خدا سایهاش را روی سر ما حفظ بفرماید چند سالی است که بعد از بازنشسته گی یک مغازه کوچک لباس فروشی دارد و با همان مغازه بگی و نگی (البته بیشتر، نگی) چرخ زندگی شش سر عائله را میچرخاند.
یادم است از آن قدیم و ندیم هر شب که پدرم مغازه را میبست و به منزل میآمد، عادت خانم والده ما بود که بعد از سلام و علیک بپرسد: «فروش داشتی؟ بازار چه طور بود؟» و متناسب با پاسخهای ابوی برای شام شب و صبحانه و ناهار فردا برنامه ریزی میکرد!
خلاصه چند شب پیش به منزل ابوی رفته بودیم و ما هم طبق معمول بعد از چاق سلامتی پرسیدیم: «بازار چه طور است؟» ابوی هم گفت: «خدا را صد هزار مرتبه شکر که این روزها فروشمان کم است!»
ما را میگویی... اول پیش خودمان فکر کردیم اشتباه شنیدیم و دوباره پرسیدیم که «پس خدا روشکر شب عید است و بازار خوب است؟»
ابوی این بار با تاکید بیشتر گفت: «بله! بله! الحمدلله خیلی فروش نداریم و خدا رو شکر چیزی نمیفروشیم و بازار خوب است!»
گفتیم: «حاجی حالت خوبه؟»
یک نگاهی به ما انداخت و گفت: « آره ولی تو انگار سگت از خودت بهتره!» و ادامه داد: «مگر مغز خر خوردم که جنسها را بفروشم؟ در حالی که امروز تا فردا دو برابر میشود! هر چه دیرتر، بهتر!»
خلاصه تازه دو زاریمان افتاد و فهمیدیم که بعله اوضاع از چه قرار است.
حالا از ما میشنوید هر چه لازم دارید همین امروز بخرید که اگر خرید امروز را به فردا بسپارید پدرتان دو برابر در میآید!
فارسی مارسی
این غلامعلی حدادعادل هم عجب آدم بامزهی شوتی است خدا وکیلی.
طرف اسمش «حداد» «عادل» است بعد به مجری تلویزیون که بدبخت یک کلمه گفت: «برای ما اساماس بفرستید» گیر سه پیچ داد که چرا میگویی اساماس و با یک حالت لوس و بیمزهای گفت: «بفرمایید پیامک! لطفا فارسی را پاس بدارید»
حالا اسم حداد عادل بخورد توی سرش، یکی نبود به این چُلمنگ بگوید شما خودت اول «پارسی» را پاس بدار بعد بیا اینجا برای ما فارسی مارسی کن!