
اعلامیه سبز: سالهای عمر «سلسله آخوندیان» در حال گذار از سی و چهار است. «سلسله آخوندیان» دستگاهی استبدادی است که سنگ بنای آن را مکر و فریب و قلب معانی تشکیل داده است و در تمامی سی و چند سال گذشته مشاطهگری و دروغپردازی از اجزاء لاینفک ادامه حیات آن بوده است. از جمله این موارد میتوان به قلب معانی واژه هایی چون احزاب، تشکیلات سیاسی و انتخابات در «سلسله آخوندیان» اشاره داشت.
احزاب و تشکلهای سیاسی در یک جامعه سالم و آزاد با توجه به خاستگاهی که دارند هرکدام به نوبه خود سعی میکنند برای رفع معضلات و مشکلات جامعه و در راستای منافع ملی راه حل نشان دهند که این راهکارها بعضاً تغییر سیاستهای کلان مملکتی را طلب میکند. در جوامع دموکراتیک، راهکارهای پیشنهاد شده توسط احزاب به انتخاب مردم گذاشته میشود و سکان هدایت کشور به منظوراعتلای جامعه برای مدت مشخصی در اختیار آن راهکارها قرار میگیرد.
در دستگاه استبدادی حاکم بر ایران با وجود جایگاهی ارتجاعی به نام ولایت فقیه که بنا بر وظیفه قانونی قرار است سیاستهای کلی را تعیین و نظارت کند اساساً نیازی به حزب، تشکیلات و گروههای سیاسی وجود نداشته و همانطور که بارها تشریح گردیده است، آنچه از برگزاری به اصطلاح انتخابات در رژیم منحوس ولایت فقیه مد نظر است چیزی جز انتخاب تعدادی گماشته و تدارکاتچی نیست و از این رو مقصود از حزب و تشکیلات سیاسی در «سلسله آخوندیان» در واقع همان بنگاههای تربیت گماشته و تدارکاتچی است که وظیفه آنها حفظ منافع دستگاه استبدادی ولایت است و از این رو ذبح منافع ملی ترجیع بند عمر نکبت بار «سلسله آخوندیان» است.
وضعیت هر نیروی سیاسی در درون حکومت ولایت فقیه از دو حال خارج نیست. یا گماشته و تدارکاتچی و فرمانبردار جایگاه منحوس ولایت فقیه است و بر این امر گردن مینهد و یا محکوم به حذف و اخراج از روند سیاسی قانونی است و این نه رویه ای سه یا چهار ساله که رویه ای سی و چند ساله است.
در سلسله آخوندیان و در زمان فرمانروایی «ولی فقیه اول» جریان موسوم به «خط امام» در نقش تدارکاتچی و گماشتهی دستگاه جهل و جنایت ولایت فقیه عمل کرد و بازوی اجرایی سیاستهای خانمانسوز آن دروغگوی بزرگ تاریخ گردید. دیگر گروههای سیاسی از جمله مجاهدین خلق، نیروهای ملی، نیروهای ملی– مذهبی و چریکهای فدایی اقلیت و هر آنکس که در مخالفت با سیاستهای خانمانسوز آن دروغگوی بزرگ تاریخ برخاست و یا به گماشته و تدارکاتچی تبدیل نشد، به ناچار از گردونه سیاسی قانونی حذف گردید.
پس از مرگ «ولی فقیه اول» تغییر سلطان در«سلسله آخوندیان» به انجام رسید و روضه خوان علی خامنهای بر تخت سلطنت نشست. از آنجا که با تغییر «ولی فقیه» نیاز به گماشتگان و تدارکاتچیان جدید بود، جریان موسوم به «خط امام» مغضوب بارگاه «ولی فقیه دوم» قرار گرفت و به صورت نسبی و به تدریج از قدرت اخراج شد. «خط امام» از آنجا که در معماری بنای شیطانی رژیم ولایت فقیه همراه و همدست آن دروغ گوی بزرگ تاریخ بود و از این رو دستانش در تمامی جنایات دهه اول انقلاب آلوده، توانست از این موضوع به عنوان یک رانت سیاسی استفاده کند و به یک زندگی انگلی در جوار بارگاه «ولی فقیه دوم» ادامه دهد.
اندکی قبل از خرداد ۷۶ و در جریان دادگاه پرونده میکونوس در آلمان، سران جمهوری ولایت فقیه از جمله روضه خوان علی خامنهای، اکبر هاشمی رفسنجانی، علی اکبر ولایتی (وزیر امور خارجه) و علی فلاحیان (وزیر اطلاعات) به جرم آمریت در ترور مخالفان محکوم گردیدند و حکم جلب بین المللی این جانیان صادر گردید. رژیم منحوس ولایت فقیه در تنگنای بینالمللی بغرنجی قرار گرفت. وضعیت اقتصادی کشور بسیار نابسامان و در حالت انفجاری و خفقان سیاسی نیز در اوج بود.
در چنین وضعیتی مهرهای کمتر شناخته شده از جریان موسوم به «خط امام» به نام سید محمد خاتمی پس از عبور از صافی شورای نگهبان به عرصه به اصطلاح انتخابات وارد شد و با پیروی از روش آن دروغ گوی بزرگ تاریخ با دادن وعده های توخالی اصلاحات و حرفهای فریبنده، مردم را به پای صندوقهای رای کشید و ضمن خرید مشروعیت برای جمهوری ولایت فقیه پای در عرصه سیاسی کشور گذاشت. از این پس جریان خط امام، با تغییر نام و با تابلوی اصلاحطلبی در عرصه سیاسی کشور ظاهر گردید. این تغییر و تحول که به ضرورت رفع فشار خارجی به جمهوری ولایت فقیه تحمیل شد، باعث گردید «ولی فقیه دوم» به اجبار، به انتخاب افرادی تن دردهد که حرفهای جدید و دوست داشتنی و مدرن میزدند. این وضعیت یک نوع دوگانگی و تضاد در کل سیستم ولایت فقیه به وجود آورد. تضادی که میتوانست در صورت صداقت و استحکام راهیافتگان به نهاد ریاست جمهوری تغییر و تحول عظیمی در ایران ایجاد نماید.
خاتمی را شاید بتوان شاگرد خلف آن دروغگوی بزرگ تاریخ نام نهاد. چرا که وعدههای توخالی و پوچ او از اصلاح جمهوری اسلامی کم شباهت به دروغ پردازیها در پاریس و در زیر درخت سیب در مورد جمهوری اسلامی نبود.
در سال ۷۶ اکثر قریب به اتفاق نیروهای سیاسی در داخل و خارج کشور در یک بسیج عظیم پشت سر خاتمی قرار گرفتند. با این امید که گشایشی در کار این مملکت حاصل گردد. اما خاتمی مرد این عرصه نبود. از همان ابتدا به جای تکیه بر قدرت مردم نگاهش به بارگاه «ولی فقیه دوم» و کاسهلیسی ارباب قدرت بود. نیامده بود تا اصلاحگری کند، آمده بود تا مشاطهگری کند و عفریته ولایت فقیه را لباس عروس بپوشاند و آن را به نکاح ملت در آورد. سرابی که نه تنها هشت سال با آن مشغول فریب مردم بود بلکه با ترجمه عملی اصلاحطلبی به دکان عافیتطلبی و منفعتطلبی، بزرگترین خیانت را به کشور و مردم و بزرگترین خدمت را به رژیم منحوس ولایت فقیه به انجام رساند. خاتمی با قلب معنای اصلاحطلبی در عمل پتانسیل اصلاحات را نابود کرد و شاید این را بتوان به عنوان بزرگترین خیانت او به این سرزمین قلمداد نمود.
خاتمی بهخوبی آگاه بود که یگانه روش زیست سیاسی در سلسله آخوندیان فرمانبرداری محض از شخص «ولی فقیه» است لذا پس از برخورد اصلاحات وعده داده شده به دیوار ولایت فقیه در انتخاب بین مردم و بارگاه جهل و جنایت تردید نکرد و دومی را انتخاب نمود. او با خیانت به اعتماد مردم، عملا تبدیل به یکی از بهترین تدارکاتچیان و گماشتگان «ولی فقیه دوم» گردید که در امر مشاطهگری نیز تبحر ویژه داشت. همو بود که در عین مشاطهگری برای رژیم منحوس ولایت فقیه انتصابات مجلس هفتم را برگزار کرد و چندی بعد بر تقلب انتخاباتی سال ۸۴ با عنوان «بداخلاقی انتخاباتی» سرپوش گذاشت.
پس از عبور رژیم منحوس ولایت فقیه از مخمصه دادگاه میکونوس، تاریخ مصرف اصلاحطلبان حکومتی و گماشتگان مشاطهگر به پایان رسیده بود ولذا «ولی فقیه دوم» تصمیم گرفت با استخدام تدارکاتچیان و گماشتگان جدید، سیاستهای خانمانسوز خود را بهتر از گذشته به پیش براند. لذا در به اصطلاح انتخابات ۸۴ محمود احمدینژاد را به استخدام خود درآورد.
در سال ۸۸ اصلاحطلبان حکومتی که برای کسب مناصب سابق دل تنگ بودند، سعی کردند با استفاده از به اصطلاح انتخابات دوباره جایگاه تدارکاتچی و گماشتگی ولی فقیه را از آن خود کنند. ولی اینبار داستان متفاوت از سال ۷۶ بود. تضادها در سیستم ارتجاعی ولایت فقیه افزایش یافته و اساساً اجرای منویات کارگردان سیرک جمهوری اسلامی با استفاده از تدارکاتچیان مشاطهگر امکان پذیر نبود. رژیم منحوس ولایت فقیه در یک تقلب انتخاباتی و با بر هم زدن همان نیمبند نظم موجود در این نظام شیطانی، اصلاحطلبان حکومتی را نیزحذف نمود.
موسوی و کروبی بواسطه جایگاهی که تا پیش از آن و بویژه در ده سال اول انقلاب در حکومت داشتند و قضایا را از یک نگاه درون حکومتی دنبال میکردند، تصور میکردند همسو شدن تعدادی از نیروها و جریانات در زمان آیت الله خمینی به معنی دموکراسی و حکومت مردم بر مردم است. اینان هیچگاه در جایگاه نیروهای ملی، مجاهدین خلق و یا نیروهای چپ که خارج از دایره قدرت و تحت شدیدترین سرکوبها بودند قرار نگرفته بودند و لذا درکی واقعی از شدت وحشی گری نظام شیطانی ولایت فقیه و خفقان موجود در زمان آیت الله خمینی نداشتند.
موسوی و کروبی با آنکه از خاستگاه سیاسی جریان خط امام برآمده بودند ولی با اکثر همقطاران خود تفاوت عمده داشتند و آن اعتقاد و پایبندی به یک سری اصول مذهبی بود.
پس از تقلب انتخاباتی در خرداد ۸۸ و رد نتایج انتخابات توسط آقایان موسوی و کروبی و مقاومت ستودنی ایشان که از همان اعتقاد و پایبندی به اصول مذهبی سرچشمه میگرفت، ایشان آهسته آهسته در جایگاهی خارج از حاکمیت قرار گرفته و اندک اندک گوشهای از واقعیتی که بر دیگر گروههای سیاسی خارج از حاکمیت در زمان آیتالله خمینی رفته است را درک کردند. اساساً ایدهی پایهای جنبش سبز و تاکید بر تکثر گرایی در کلام موسوی را شاید بتوان در همین تغییر جایگاه و تحول درونی جستجو کرد.
مقاومت آقایان موسوی و کروبی علاوه بر نشان دادن عمق اصلاح ناپذیری رژیم منحوس ولایت فقیه به بخش پیشرو جنبش آزادیخواهی فرصت داد تا با شعارهای خود در کف خیابان چوپان گلهی گرگها را نشانه بروند.
اصلاحطلبان حکومتی که به اصطلاح عقبه سیاسی موسوی و کروبی بودند به دنبال چیزی بیشتر از کسب همان جایگاه تدارکاتچی در بارگاه «ولی فقیه دوم» و برقراری همان دکان عافیتطلبی و منفعتطلبی سابق نبودند و لذا بسیار تلاش کردند که در حوادث پس از انتخابات ۸۸ نگذارند جایگاه منحوس ولایت فقیه هدف شعارهای معترضان قرار گیرد؛ غافل از اینکه آن چیز که خود را در عمل تحمیل میکند بر اساس واقعیات عینی شکل میگیرد و نه خواست این گروه و یا آن گروه سیاسی.
پس از جنایتهای دستگاه ارتجاعی ولایت فقیه و هدف قرار گرفتن این دستگاه شیطانی توسط معترضان و بویژه پس از فراگیر شدن شعار محوری «مرگ بر اصل ولایت فقیه» در عاشورای ۸۸، رژیم منحوس ولایت فقیه اساساً پتانسیل هرگونه اصلاح را از دست داد.
این روزها و با کنار رفتن ابرها دیگر بر پیر و جوان مبرهن است که علت العل مشکلات کشور نهاد ارتجاعی ولایت فقیه است و تا وقتی این نهاد ارتجاعی پا برجاست شادی و آرامش و حکومت مردم بر مردم در این سرزمین محقق نمیشود.
شعار محوری «مرگ بر اصل ولایت فقیه» شعاری در راستای اصلاحات واقعی است و از طرفی با توجه به وزن جایگاه ارتجاعی ولایت فقیه در ساختار «سلسله آخوندیان» شعاری در راستای سرنگونی این بنای شیطانی نیز میباشد و از این رو تعمیق و تاکید بر این شعار محوری، علاوه بر اینکه کرکره دکان عافیت طلبی و منفعتطلبی عدهای تحت لوای نام اصلاحطلبی را پایین میکشد، شکاف اصلاحطلبی و سرنگونی در جبهه آزادیخواهی را از بین خواهد برد. به عبارت سادهتر اصلاحطلبی اصیل و واقعی در جمهوری ولایت فقیه دالان سرنگونی این نظام شیطانی است.
تقریباً یک سال بعد از عاشورای ۸۸، از آنجا که آقایان موسوی و کروبی بر اصول خود پافشاری کرده و تبدیل به تدارکاتچی و گماشته ولایت فقیه نشدند، توانستند با فراخوان به راهپیمایی پر فروغ ۲۵ بهمن ۸۹ مهر پایانی بر اصلاحطلبی حکومتی کوبیده و عهد خود را با مردم به اتمام رسانند.
مشکل در حرکت جنبش سبز از آنجا آغاز گردید که پس از دستگیری موسوی و کروبی جریان منحط فکری و سیاسی که یک سر آن در جنایتهای هولناک ده سال اول انقلاب و سر دیگر آن در آخور ثروتهای باد آورده در نظام شیطانی درگیر است، سکاندار جنبشی متکثر به نام سبز گردید.
دستگاه لجنپراکنی «مافیای خبری سبز» که «راه سبز امید» را در عمل به «راه سبز رفسنجان» تبدیل نمود، پس از ۲۵ بهمن ۸۹ به انواع و اقسام مختلف سوالی را بدین قرار مطرح کرده است که «چرا پس از دستگیری موسوی و کروبی، ایران قیامت نشد؟»
سوالی نه برای یافتن پاسخ بلکه به منظور فراهم آوری زمینه برای برپایی مجدد دکان [مجیز گویی]. سوالی نه برای یافتن راهی برای «سقوط نظام» بلکه برای یافتن راهی برای انجام فریضهی «حفظ نظام». سوالی نه برای حرکت به جلو بلکه سوالی برای به رخ کشیدن قدرت پوشالی رژیم منحوس ولایت فقیه که دیدید زور شما به رژیم نمیرسد پس بیایید کاسه لیسی ارباب قدرت را در کنار هم آغاز کنیم!
اکنون و پس از آشکار شدن ماهیت تعدادی از عناصر خود فروش پاسخ به این سوال بسیار آسان مینماید.
پس از ۲۵ بهمن و دستگیری موسوی و کروبی با کدام رهبری سیاسی قرار بود ایران قیامت شود؟! آن رهبری سیاسی که چند ماه پس از ۲۵ بهمن تقاضای عفو از فرعون زمان را به عنوان راهکار مطرح میکند، یا در انتصابات ۹۰ برای حفظ نظام شیطانی پا بر خون «ندا»ها و «سهراب»ها میگذارد؟! یا دو سه ماه بعد از آن در اعلام سرسپردگی به یزید زمان گوی سبقت از همه چاکران و نوکران بارگاه ولایت فقیه میرباید؟ به راستی با کدام رهبری سیاسی؟!
بسیار بر موسوی و کروبی خرده گرفته میشود که چرا پس از عاشورای ۸۸ کار را یکسره و تمام نکردند. انتقادی که خود ما نیز بر اینگونه فرصتسوزی ایشان داشتیم، ولی این روزها با روشن شدن عملکرد مشاطهگران و کاسهلیسان شاید پاسخی منطقی را به این انتقاد خود یافتیم. اکنون ما از همه منتقدین سوال میکنیم که در صورت دستگیری موسوی و کروبی در فردای عاشورای ۸۸، آیا رهبری رده دوم جنبش سبز در اختیار مشاطهگران و کاسهلیسان قرار نمیگرفت؟!
جریانی که موسوی و کروبی از آن میآیند، جریان یکدستی نیست. در این جریان از خود آقایان موسوی و کروبی و تعدادی دیگری از وارستگان و آزادیخواهان حضور دارند تا جنایتکارانی که شرح جنایات ایشان در ده سال اول انقلاب، مو را بر تن هر آن کس که بویی از انسانیت برده باشد راست میکند.
اگر موسوی و کروبی از عقبه سیاسی خود اطمینان داشتند چه بسا با گامهایی مستحکمتر قدم بر میداشتند و به جای آنکه ۲۵ بهمن ۸۹ به اصلاحناپذیری جمهوری اسلامی صحه گذارند زودتر از آن چنین میکردند. موسوی و کروبی با عقبنشینی تاکتیکی یکساله برای ریشه دواندن جنبش زمان خریدند و آنگاه که از عمیق شدن جنبش اطمینان حاصل نمودند، میخ آخر را بر تابوت اصلاحطلبی حکومتی کوبیدند.
آیا وضعیتی که در بهمن ۸۹ و پس از دستگیری موسوی و کروبی بر جنبش حاکم شد نمیتوانست در عاشورای ۸۸ حاکم شود؟! آیا چوب دو سر طلای جمهوری ولایت فقیه مکارانه در پشت صحنه به کمین ننشسته بود تا خون نداها و سهرابها را مصادره به مطلوب کند؟! همو که پس از راهپیمایی ۲۵ بهمن، وقیحانه بر صفحه سیمای ضد ملی رژیم ولایت فقیه ظاهر شد و عمل شرکت کنندگان در راهپیمایی ۲۵ بهمن را «فعل حرام» خواند.
همرزمان و همراهان!
وقتی ستون پنجم جبهه ارتجاع مخفیانه در صفوف جنبش با خنجری در دست آماده وارد کردن ضربه از پشت سر است، آیا ممکن است ایران قیامت شود؟ به وضعیت ورشکسته ی کاسه لیسان و مشاطه گران که بویژه پس از عبور موفقیت آمیز جنبش آزادیخواهی از گردنهی صعب العبور انتصابات ۹۰ حاصل شده است نگاه نکنید. در عاشورای ۸۸ هیچکدام از نقابهای تزویر این خودفروشان دریده نشده بود. خطری که اکنون به طور کامل خنثی شده است، در آن زمان بالفعل بود.
در تابستان ۹۰ و در زمانی که مجاهدین خلق از هر طرف زیر ضرب سنگین رژیم ارتجاعی ولایت فقیه قرار داشتند، مجاهدین خلق و نیروهای مشروطهطلب را وزنههای متعادل کننده نبرد آتی نام نهادیم و علت زیر ضرب گرفتن نیروهای برانداز را نابودی وزنه های متعادل کننده ی نبرد آتی عنوان کردیم.
این روزها شاید مفهوم جملات بالا راحت تر قابل درک باشد. همانگونه که اشاره کردیم جریان خط امام جریان یکدستی نیست لذا از آقایان موسوی و کروبی انتظار پیشروی بیشتر و تهاجم برای فتح آخرین سنگر جبهه ارتجاع انتظاری نامعقول است. فراموش نباید کرد که در معادلات سیاسی نمیتوان به فرد یا افراد تکیه داشت. حمله نهایی برای در هم کوبیدن آخرین خاکریز جبهه ارتجاع نیاز به هدایت جریانی خالص، مصمم و فداکار دارد و این دقیقاً آنچه چیزی است که موسوی و کروبی در پشت سر خود از آن محروم هستند. رژیم منحوس ولایت فقیه از همان فردای دستگیری موسوی و کروبی نقشهی شیطانی خود را به منظور متلاشی کردن جنبش آزادیخواهی در سه محور با کانالیزه کردن ارتباطات موسوی و کروبی با دنیای بیرون، میدان دادن به عناصر خود فروش اصلاحطلب حکومتی و در عین حال حملههای سنگین به نیروهای برانداز پی گرفت. میدان دادن به مشاطهگر بزرگ جمهوری اسلامی و در عین حال حمله ۱۹ فروردین ۹۰ به مجاهدین خلق در شهر اشرف در همین راستا به راحتی قابل ارزیابی است.
از این پس بر براندازان است که فرماندهی جبهه عظیم آزادیخواهی را به منظور یورش نهایی به بیت العنکبوت شیطان در دست گیرند و ما ضمن اعلام حمایت خود از نیروهای برانداز، تمامی همرزمان در این حرکت عظیم را به برقراری مدل جنبش سبز در خارج از چهارچوب نظام ولایت فقیه و با تکیه بر شعار محوری «مرگ بر اصل ولایت فقیه» فرا میخوانیم.
به امید ایرانی آباد، آزاد و سربلند و برای تمامی ایرانیان
-------------------
مطالب بلاگستان و کلیه مطالب رسیده از اعضا، معرف دیدگاه شخصی نویسندگان است نه سایت خودنویس